Monday, January 7, 2008
من نکردم، خودش شد

خیلی‌ها دلشون نمی‌آد سر یه گوسفند رو ببُرن.
خیلی‌ها با ماهى گرفتن مشکلی ندارن.
هر دوش «کُشتن» محسوب می‌شه ولى واقعیت اینه كه خیلی‌ها حاضرن ماهى بگیرن ولى حاضر نیستن سرِ گوسفند رو ببُرن. شاید سر بریدن خشن‌تره، نمی‌دونم. شاید مثلاً حس می‌کنیم با سر بریدن مستقیماً گوسفند رو می‌کُشیم ولى ماهی‌گیری یه‌جورایی غیرمستقیم‌تره: ما فقط ماهى رو از آب دور می‌كنیم ولی "خودش خفه می‌شه".

"من نبودم/ نکردم، خودش شد"
در بچگى به عنوان یه قضيه، صورتش رو هم تو اثبات ذکر می‌کنن بعد ازش استفاده می‌كنن، ولى بعدها ديگه می‌ره جزء اصول بديهى.

*"ماهى گرفتن" استعاره‌ست وگرنه بحثِ گوسفند و ماهی نیست.
**بعضی‌ها "ماهی می‌گیرن" بعد هم فحش رو می‌کِشن به اون مثلاً فلان فلان‌شده‌هایی كه "گوسفند کُشتن".
Tuesday, December 4, 2007
"... هیچ‌کس از آن‌ها چیزى نفهمید. حتی کسانی هم که نظر مساعدی با برداشتم از حقیقت‌هایی داشتند که می‌خواستم در آن بنا بر سنگ هک کنم، به من تبریک گفتند از اين‌كه آن‌ها را با «میکروسکوپ» کشف کرده بودم حال آن‌که من برعکس از «تلسکوپ» ی بهره گرفته بودم تا بتوانم چیزهایی را ببینم که البته بسیار ریز بودند، اما کوچکی‌شان از آن‌جا بود که در فاصله‌اى بسیار دور قرار داشتند و هر کدام دنیایی بودند. آن‌جا که من به جستجوی قانون‌های بزرگ بودم مرا کاونده‌ی جزئیات می‌خواندند."

زمان بازیافته، مارسل پروست
Friday, November 30, 2007
تراژدی:
«بد بودن» که زیاد می‌شود، «بد نبودن» را تحسین می‌کنیم. ۱


در ابتدا یک رفتار احمقانه، کم و غیر‌طبیعی است و انجام دادن آن، توسط دیگران سرزنش می‌شود. ممکن است این رفتار به‌تدریج شایع شود و دیگر آن‌قدرها هم غیرطبیعی به‌نظر نرسد. در این وضعیت گاه کسی را صرفاً به خاطر انجام ندادن آن رفتار احمقانه تحسین می‌کنند. رفتار بدی که روزی انجام ندادنش طبیعی بوده و انجام دادنش را نکوهش می‌کردند، حالا آن‌قدر انجام دادنش طبیعی شده که انجام ندادنش را ستایش می‌کنند؛ در صورتی که در حالت عادی، تحسینی در پی ندارد. مسأله، تحسین نسبت به بقیه و پادشاهیِ یک‌چشم در شهر کورها نیست؛ مسأله این‌جاست که کم‌کم نسبى بودنِ تحسین‌ها را فراموش می‌کنیم؛ یادمان می‌رود بهترین وضعیت یک‌چشم بودن نیست.

*(بادکنک=b) فرض كنید یک b در حالی که از شما دور می‌شود، اندازه‌اش مدام بزرگ‌تر شود. اگر سرعتِ بزرگ شدنِ b، خیلی از سرعتِ دور شدنش بیشتر باشد، به‌نظر می‌آید که b دارد به شما نزدیک می‌شود؛ در حالی که واقعاً دارد از شما دور می‌شود.

فرض کنید سرعت دور شدنِ b، ثابت و سرعت بزرگ شدنش، شتاب دارِ تندشونده باشد.
۱. b با سرعت ثابتى از ما و نقطه‌ی شروع دور می‌شود و سرعتِ اولیه‌ی بزرگ شدن بسیار کوچک و حتی منفی‌ست. (یعنى b در ابتدا حتی کوچک‌تر هم می‌شود.)
۲. سرعتِ بزرگ شدن، كم‌كم بیشتر می‌شود تا جایی که آن‌قدر زياد می‌شود که مثل حالتِ *، فکر می‌کنیم b دارد به ما و نقطه‌ی شروع نزدیک‌ می‌شود؛ در حالی که واقعاً دارد از ما دور می‌شود.

همین اتفاق را با روند زندگی، متناظر می‌کنیم:
b = وضعیت یا شرایط/ نقطه‌ی شروع = شرایط اولیه/ نزدیک‌تر بودنِ b = ایده‌آل‌تر بودنِ شرایط/ بزرگ شدن b = عادت کردن ما به شرایط

۱. شرایط به‌تدریج بدتر می‌شود. ابتدا در برابر تغییر منفی، مقاومت می‌کنیم؛ پس وضعیت را از چیزی هم که هست، بدتر می‌بینیم.
۲. به‌مرور عادت می‌کنیم در نتیجه احساس می‌کنیم که وضعيت به شرایط اولیه نزدیک‌تر می‌شود تا جایی که فکر می‌کنیم همه‌چیز مثل قبل، مرتب است. ما به وضعیت بد عادت کرده‌ایم، چیزهایی که قبلاً بد بوده، حالا کاملاً عادی‌ست. وضعیتِ فعلی که در واقع بد است را خوب می‌پنداریم؛ پس خوب و ایده‌آل فعلیِ ما، در واقعیت بسیار دورتر از ایده‌آل اولیه‌ی ماست.

مشکل زمانی‌ست كه معیار ثابتی نداریم. وقتی همه چیز را نسبت به محیط بسنجیم، محیط كه نزول می‌كند، معیارهاى ما هم نزول می‌كند؛ بی‌آن‌که خودمان بفهمیم. اگر بادکنک را با یک جسم ثابت مقایسه می‌كردیم، می‌دیدیم كه بادکنک از نقطه‌ی شروع بسیار دورتر است. از آن مهم‌تر بزرگ شدنش را می‌دیدیم و این‌که "عادت کردن"های ما چه‌قدر ساده گولمان می‌زنند و ایده‌آل‌هایمان را پایین می‌آورند. ما عادت می‌کنیم، بد، عادی می‌شود وبه دنبالش عادی، عالی. هر‌ روز قانع‌تر می‌شویم، بی‌آن‌که بخواهیم و یا حتی بدانیم. تا دست به سمت بادکنک دراز نکنیم، در بی‌خبریِ احمقانه‌ای سرخوشیم.
Monday, November 26, 2007
تراژدی: «... بودن» که زیاد می‌شود، «... نبودن» را تحسین می‌کنیم.

*در جای خالی، هر صفتِ بدی را می‌توان قرار داد.
Tuesday, November 6, 2007
از سیاه ِ گند زدن که می‌گُذریم، به سفید ِ تف کردن می‌رسیم.

Labels:

Friday, November 2, 2007
۱) - یه وبلاگى دیدم فكر كردم مال توئه، ببین تو وبلاگ ندارى؟
+ نه، حالا كدوم وبلاگ بود؟
- هیچى یه‌دستى زدم
+ آهان.

۲) - یه وبلاگى دیدم فكر كردم مال توئه، ببین تو وبلاگ ندارى؟
+ نه، حالا كدوم وبلاگ بود؟
- هیچى بى‌خیال
+ باشه حالا بگو كدوم وبلاگ بود می‌خوام بدونم
- اصن زیادم شبیه تو نبود
+ ...
.
.
.

در وضعيت ۲ كنجكاوى "+" كاملاً طبيعی است. "-"، "+" را با كسى اشتباه گرفته ولى وقتى متوجه اشتباهش می‌شود، نمی‌خواهد بگوید با چه كسى؛ در اين صورت واقعاً از به وجود آوردن وضعیت ۲ ــ در حالتی که وضعیتی مثل ۱ وجود دارد ــ چه هدفى می‌تواند داشته باشد؟ در این‌جور اتفاق‌ها معمولاً وضعیت ۲ به حدی مسخره است که حتی نمی‌تواند لذت سادیستی (حاصل از اذیت کردن و کنجکاوی "-") برای "+" داشته باشد.

Labels: ,

Friday, October 5, 2007
بیاموزیم ۱
صفت‌ حشو : گاهی صفت‌ به دلیل استفاده‌ی مکرّر همراه یک كلمه‌ی خاص، به تدریج به انتهاى كلمه می‌چسبد و در گفتار و نوشتار، اغلب به جای کلمه‌ی اول از تركيب وصفیِ مذكور [بدونِ در نظر داشتنِ معنىِ صفت] استفاده می‌شود. پس صفت در این ترکیب‌ها هیچ معنایی ندارد، مگر در موارد خاص.

کار در کلاس
: جدول زیر را به صورت گروهی کامل کنید.
فکر کنید ۱
تنظیم کار در کلاس و جدولِ فوق بر اساس سیستم آموزشیِ وزارت آموزش و پرورش می‌باشد. در آن نکات بسیار است برای آنان که بیاندیشند. نکات آن را ذکر کنید.

Labels: ,

Sunday, September 30, 2007
بابا اینا پارسال‌َم که می‌گفتن "۸ سال دفاع مقدس" امسال بايد بگن ۹ سالْ ديگه...

Labels:

Friday, September 28, 2007
IQتون بالای 160 ِ، کافیه بدونین چرا یه تصویر می‌تونه در دو جهت مخالف بچرخه!
"Look at this dancing lady carefully and click the picture.


If you see this lady turning in clockwise you are using your right brain. If you see it the other way, you are using left brain.Some people do see both ways, but most people see it only one way. If you see it the other way when you try to do so, your IQ is above 160 which is almost a genius."

این یه ایمیل بود. نتونستم منبعش رو پيدا کنم، ولی فکر کنم اگه دلیلش رو بدونین می‌تونین هر دو جهت رو ببینین. اگه یک بار رو به دیوار و یک بار هم پشت به دیوار بایستین؛ هر دو بار سایه‌ای که تشکیل می‌شه دقیقا یکسانه؛ چون کلِ سایه تک‌رنگ هست. دو دیوار موازی رو در نظر بگیرین و بینشون یک جسمِ در حال چرخیدن؛ در هر لحظه دو تا سایه‌ از دو سمت مخالف جسم روی دو دیوار تشکیل می‌شن که کاملا قابل انطباق هستن. یعنی یک سایه می‌تونه متعلق به دو وضعیت مختلف (دو طرف جسم) باشه. این‌جا هم، در هر لحظه هر تصویر می‌تونه هم پشت و هم روی آدم باشه (دو وضعیت برای یک تصویر)؛ مثلا اگه به تصویرِِ حالت نیمرخ نگاه کنیم نمی‌شه گفت کدوم پا، جلوی اون یکی هست. این انیمیشن فقط از پشت سر هم قرار گرفتن 34 تا تصویر ساده و تک‌رنگ درست شده؛ می‌تونین این برنامه رو دانلود و این فایل رو توش باز کنین؛ تا 34 تصویر رو ببنین.

+مرتبط
Monday, September 17, 2007
کسی که استدلالش غلط تره ولی جواب نهایی‌اش درست‌تره

دو سوراخ با ارتفاع متفاوت در دو بطری آب مشابه ایجاد کرده‌ایم. اگر هر دو را از ارتفاع یکسان از سطح زمین رها کنیم؛ در بازه‌ی زمانی مشخصی از سقوط، مقدار آبِ بیرون‌ریخته‌شده از هر دو یکسان است؟


فرض کنیم افراد بر حسب قدرت تحلیل و میزان اطلاعات، از کم به زیاد به سه دسته تقسیم شوند:
دسته‌ی ۱- جواب: خیر، تفاوتی ندارد. استدلال: مقدار یکسانی از هر دو بیرون‌ می‌ریزد. [فرد اختلاف فشار در ارتفاع‌های مختلف در مایع را نمی‌داند و اگر دو بطری ساکن بودند هم همین جواب را می‌داد.]
دسته‌ی ۲- جواب: بله، تفاوت دارد.استدلال: اختلاف فشار در مایعات را می‌داند پس فکر می‌کند؛ در سوراخ پایین‌تر، فشار بیشتر است و آب بیشتری از بطری آن بیرون می‌ریزد.
دسته‌ی ۳- جواب: خير، تفاوتی ندارد. استدلال: از هيچکدام آبی بیرون نمی‌ریزد. [فرد علاوه بر رابطه‌ی فشار و عمق در مایعات؛ می‌داند که در حین سقوط آزاد فشار در هر نقطه از مایع برابر P0 است.]

این یک مثالِ زیادی ساده و احمقانه بود از مسائلی* که آدم احساس می‌کنه سه سطح دارن.مسائل دو‌سطحی وچهار‌سطحی و ... هم هستند ولی چون کسی این‌طور احساس نمی‌کنه به‌ش ظلم شده؛ زياد به چشم نمی‌آن.دو حالت ممکنه پیش بیاد:
i) نتيجه** فقط به جواب نهایی بستگی نداره و استدلال هم در نظر گرفته می‌شه: دسته‌ی ۲ کاملا عادلانه بر دسته‌ی ۱ برتری می يابد.
ii) فقط جواب نهايی تاثير داره: دسته‌ی ۱و۳ به نتيجه می‌رسن و دسته‌ی ۲ به نتيجه نمی رسه.
ظاهرا در حق دسته‌ی ۲ ظلم شده ولی این ظلم کاملا نسبی است و نسبت به کلِ شرايط به وجود می‌آد. حق دسته‌ی ۲ به خاطر کامل نبودنِ جواب، نگرفتن نتيجه است؛ ولی در ديد کلی دسته‌ی یکی وجود داره که حقش بيشتر از دسته‌ی ۲ نبوده؛ اما بيشتر گرفته و اون ظلم نسبی رو به وجود آورده.
دسته‌ی ۲ می‌تونن عبرت بگیرن و طبق تجربه، سه‌سطحی بودن مسأله را حدس بزنن و در حالی که به سطح دوم رسیدن، جواب نهايی را بنا بر استدلال سطح اول بدن.


*منظور فقط مسأله‌ی فیزیک یا علمی نیست، می‌تونه یه اتفاق روزمره‌ باشه
**نمره یا هر پوئنِ دیگه