Sunday, September 9, 2007
از بچگی اگه توی یک بازی 10مرحله‌ای n تا جون داشتم؛ ناخودآگاه یه چیزی می‌اومد تو ذهنم که مثلا باید تا آخر مرحله‌ی6 با n تا جونِ کامل برم. بعد هر دفعه که قبل از مرحله‌ی 7 یک جون از دست می‌دادم؛ دوباره می‌رفتم از اول...

یک عامل بازدارنده توی کارهام ایده‌آل گرایی هست؛ یعنی یک کاری رو نصفه رها می‌کنم یا اصلا شروع نمی‌کنم فقط به خاطر این‌که شرایط اولیه ایده‌آلِ من نیست. مثلا ممکنه یک چیزهایی مطابق اونی که تو ذهنم تعریف شده پیش نره و بعد کل قضیه رو بی‌خیال شم و برم دنبال یه شروع دیگه؛ دلیلش هم سستی یا ترس از رویارویی با اون وضعیت نیست؛ فقط اون حس ایده‌آل‌گرایی تمام انگیزه‌ی من رو برای ادامه می‌گیره. در نهایت، خیلی وقتا حسرت شروع‌هایی رو می‌خورم که اگه ولشون نکرده بودم؛ الان حتما ایده‌آل بودند.

*منظورم از ایده‌آل، شرایط مطلوب توی مقطع زمانیِ کوتاه از کل قضیه است.